سفارش تبلیغ

با توجه به حدیث «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة» مردم چگونه مى توانند امامى که غایب است را بشناسند در حالى که با دلیل فطرى، حضور امام در جامعه لازم و واجب است؟

جواب اجمالى:

غیبت امام(علیه السلام) دلیل و عذر بر عدم شناخت آن حضرت نمى تواند باشد زیرا:

اولا: منظور از معرفت، شناخت ظاهرى امام نیست بلکه مقصود، شناخت جایگاه امامت وى و اعتقاد به امامت او مى باشد.

ثانیاً: عمده راههاى چنین معرفت و شناختى دو راه است; نص و معجزه.

جواب تفصیلى:

براى یافتن پاسخ این شبهه ابتدا باید معناى مفاهیم و واژه هاى موجود در روایت فوق روشن گردد، یکى از کلمات مطرح شده در این روایت کلمه «میتة جاهلیة» (به مرگ جاهلیت مردن) است، از روایات، بدست مى آید که منظور از «مردن جاهلیت» در کفر و ضلالت مردن است، از امام صادق(علیه السلام) سؤال شد که منظور از مرگ جاهلیت چیست؟ حضرت فرمود: «جاهلیت کفر و و نفاق و گمراهى». مرحوم کلینى در توضیح، چنین فرموده است: «اگرنشناختن امام از آن جهت باشد که او را منکر شودو در مقام مخالفت و ستیزه با او بر آید از لحاظ کفر با مردم جاهلیت شریک است، و اگر نشناختن امام از جهت دو رویى و نفاق با امام باشد از همان نظر با مردم جاهلیت شریک است، همچنین است ضلالت و گمراهى، که از کفر و نفاق پایین تر است.»([1])

واژه دیگر کلمه «لم یعرف» است، منظور از معرفت چیست؟ با توجه به معنایى که براى «میتة جاهلیة» شد پى مى بریم که مقصود از معرفت امام، شناخت شکل ظاهرى او نیست، به عبارت دیگر شناختن با دیدن تفاوت دارد و چه بسیار مسائلى است که انسان نمى بیند ولى مى شناسد مانند ملائکه و سایر مجردات که قابل دیدن نیستند ولى بوسیله دلایل عقلى و نقلى به آنها شناخت پیدا مى کنیم. پس نباید گفته شود امامى که از دیده ها پنهان است چگونه شناخت او ممکن است، چه بسیار افرادى که ائمه اطهار(علیهم السلام)را با چشم خود دیدند و شکل ظاهرى آنها را به خوبى رؤیت کردند، ولى کافر و گمراه بودند، از کلمات بعضى از علماء استفاده مى شود که مقصود از معرفت، شناخت جایگاه و مقام الهى امام و اعتقاد به امامت و ولایت الهى اوست. به عنوان شاهد به توضیحات علامه بهجت افندى از علماى اهل سنت درباره روایت فوق توجه فرمائید:

«از آنجا که حدیثى مى فرماید: «هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مردن جاهلیت مرده است» مورد اتفاق همه علماى اسلام مى باشد. کمتر مسلمانى پیدا مى شود که معتقد به وجود امام منتظر نباشد و ما معتقدیم که مهدى صاحب الزمان (عج) در شهر سامرا متولد گردیده و وراثت نبى اکرم(صلى الله علیه وآله) و وصایت و امامت به او منتهى شده است و اقتضاء حکمت الهى بر حفظ سلسله امامت تا قیامت تعلق گرفته است.»([2]) بنابراین معناى «لم یعرف» عدم اعتقاد به امامت امام و نشناختن مقام و جایگاه الهى اوست چنانکه این مطلب از مراجعه به روایات وارده کاملا روشن مى شود، به عنوان شاهد به روایتى در این زمینه اشاره مى کنیم:

امام صادق(علیه السلام) و او هم از پدرش و او نیز از پدرانش(علیهم السلام) نقل کرده که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: «هر کس فرزندم حضرت قائم (عج) را در زمان غیبتش انکار نماید به مردن جاهلیت مرده است.»([3])

حال که منظور از معرفت، شناخت مقام و جایگاه امامت امام در زمان غیبت است. اولا چگونه بدانیم شخص امام کیست؟ و ثانیاً این شناخت و اعتقاد را چگونه به دست آوریم؟ براى چنین شناختى راه هاى گوناگونى مى توان شمرد که ما در اینجا به دو راه عمده اشاره مى کنیم:

1ـ نص: نص یعنى تعیین و تصریح و اعلام پیغمبر(صلى الله علیه وآله) که مفادش خبر دادن از جعل و نصب امام به امر الهى است، اعتبار و دلالت نص بر امامت، یک امر بسیار منطقى و عرفى  و خرد پسند است، چـرا که حاکمیت، مخصوص خداست و صاحب اختیار حقیقتى همه چیز و هر شأنى از شؤون خلق، اوست.

درباره امامتِ امام عصر (عج) نام و کُنیه و صفات و ویژگیهاى او روایات متواترى رسیده است که در کتاب شریف منتخب الاثر متجاوز از 6000 حدیث که در جهات مختلف در این باره در کتب فریقین ثبت گشته احصاء و تنظیم گردیده است، و کتاب من هو المهدى نام 145 کتاب از کتب حدیث و تفسیر و کلام و عرفان و... از اهل سنت را که احادیث مربوط به امام زمان (عج) را آورده اند ذکر کرده است.([4])

2ـ معجزه: یکى دیگر از راه هاى شناخت امام معجزه است، از امام صادق(علیه السلام) سؤال شد که به چه علتى خداوند متعال به پیغمبران و فرستادگانش و به شما معجزه عطا کرده؟ حضرت فرمود به خاطر این که دلیل بر راستگویى کسى که آن را آورده باشد و معجزه علامتى است از براى خداوند که عطاء نمى کند آن را مگر به انبیاء و رسولان و حجت هاى خودش تا به وسیله آن راستى راستگو از دروغ دروغگو شناخته شود.»([5])

بدیهى است که براى شناخت امرى مثل معجزه راهى جز مشاهده عینى یا تواتر یا خبر افراد موثق و مورد اعتماد نیست، و در مورد حضرت مهدى (عج) به صورتى باور آور و شناخت بخش معجزات حضرت نقل شده است.([6])

اما اینکه مى گویید حضور امام در جامعه لازم و واجب است، در جواب باید گفته شود که آن چه لازم و واجب است وجود امام است نه حضور او، و از روایاتى که در کتب شیعه و اهل سنت وارد شده ضرورت وجود امام فهمیده مى شود، از جمله این که پیامبر (ص) فرمودند: «من مات و لیس له امام مات میتة الجاهلیه([7])»; کسى که بمیرد در حالى که امام و پیشوائى نداشته باشد به مرگ جاهلیت مرده است (مسلمان از دنیا نرفته).

با توجه به مطالب فوق نتیجه گیرى مى شود در زمان غیبت، شناخت امام امرى ممکن است و ندیدن آن حضرت با چشم ظاهرى دلیلى بر انکار او و یا عذر براى عدم شناخت آن حضرت نمى باشد و لذا امام صادق(علیه السلام) در این باره فرموده اند: «هر کس بمیرد در حالى که امامش را نمى شناسد، به مرگ جاهلیت مرده است، سپس فرمود: پس بر شما باد اطاعت و پیروى (از ما) شما دیدید اصحاب على(علیه السلام) را، شما به امامى اقتداء کرده اید که مردم نمى توانند عذر بیاورند که آن امام را نمى شناختند، کرامت ها و برگزیده هاى قرآن از آنِ ماست و ماییم گروهى که خداوند اطاعت ما را واجب گردانیده است.([8])

--------------------------------------------------------------------------------

 [1]- محمد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، سید جواد مصطفوى (انتشارات مسجد چهارده معصوم) ج 2، ص 209 و 208) ح 3.

 [2]- ابوطالب تجلیل، من هو المهدى (مؤسسه نشر اسلامى، سال 1409 هـ ق) ص 9. به نقل از «تاریخ آل محمد» علامه افندى.

 [3]- صافى گلپایگانى، منتخب الاثر فى امام الثانى عشر (مؤسسه حضرت معصومه، سپهر قم، سال 1419 هـ ق) ص 625.

 [4]- صافى گلپایگانى، همان، و ابوطالب تجلیل، همان، ص 68ـ62.

 [5]- شیخ صدوق، علل الشرایع، انتشارات الداورى، ج 1، ص 122، باب 100.

 [6]- برگرفته از کتاب سلسله مباحث امامت و مهدویت حضرت آیت اللّه صافى گلپایگانى (قم، حضرت معصومه(علیها السلام)، سال 1357) ج 8، ص 90.

 [7]-مسند احمد بن حنبل، مؤسسه الرسالة، (تحقیق از شعیب الأرنووط)، ج28، ص 88، ح16876.

و هیثمى، مجمع الزوائد، دار الکتاب العربى، چاپ سوم، 1402 هـ، ج5، ص225.

مسند ابن یعلى موصلى، دار المأمون للثرات، (تحقیق حسین سلیم اسد)، ج13، ص366، ح7375.

 [8]- ابوجعفر احمد بن خالد البراقى، المحاسن (دارالکتب الاسلامیه) ج 1، ص 153، ح 78.




      

1. «عصمت» برگرفته از کلمه «عصم» به معناى نگهداشتن و مانع شدن است([1]) و در اصطلاح «نیروى درونى است که شخص را از گناه و حتى از خطا و اشتباه منع مى کند»([2]) و طبق تعریف دیگر «عصمت لطفى است از طرف خداوند، که شخص را از انجام فعل قبیح باز مى دارد([3])، به این معنا که انسان در اثر ایمان و شناخت و یقین کامل، داراى روحى       مى شود که با کمال آزادى و آگاهى هرگز نه تنها گناه نمى کند بلکه اندیشه و فکر گناه هم در ذهن او خطور نمى کند([4]).

2. در اصل عصمت انبیاء، بین مسلمین هیچ اختلافى نیست، ولى در مراتب آن اختلاف وجود دارد. شیعیان قائلند که انبیاء از انجام هر گناهى چه عمداً و چه سهواً و چه نسیاناً معصوم هستند، ولى اکثر اهل سنت معتقدند که انبیاء از گناه صغیره اى که سهوا انجام شود معصوم نیستند و ممکن است که شخص نبى گناه صغیره سهوى انجام دهد و همچنین عصمت را فقط در زمان نبوت قبول دارند([5]) نه قبل از آن.

3. منظور از عصمت پرهیز از کارهایى است که از نظر شرعى حرام است نه امورى که به آن ها مجازاً عصیان و گناه گفته مى شود.

ـ با توجه به مطالبى که اشاره شد، علت استغفار انبیاء و ائمه و این که آیا این عمل آن ها نشان دهنده نقص و نداشتن عصمت نیست باید بگوییم که:

اولا: گاهى اوقات به ترک مستحب یا انجام فعل مکروه، گناه و عصیان گفته مى شود و به همین خاطر انبیاء و امامان معصوم به خاطر بزرگى مقام و شأن و جلالى که داشته اند ترک بعضى از مستحبات و انجام بعضى از مکروهات را شایسته مقام خود    نمى دیدند ولذا به آن گناه و عصیان مى گفتند و از آن استغفار مى کردند([6]).

مقام خاص انبیاء و اولیاء چنین مى طلبد که آنان کارى که شایسته مقام ربوبیت نیست مرتکب نشوند و آن کار را زشت و قبیح بشمارند و این به خاطر شناخت عمیق آنان از خداوند و مقام ربوبى اوست. پس اگر انبیاء به گناهى اعتراف مى کنند و طلب استغفار مى کنند معنایش این نیست که گناه به معناى فقهى و شرعى مرتکب شده اند، بلکه به این معناست که کار آنان شایسته مقام ربوبى خداوند نبوده است و به تعبیر دیگر ترک اولى کرده اند چنان که بعضى از مفسرین در مورد کار حضرت آدم(ع) که موجب خروج او از بهشت شد، گفته اند کار او از قبیل ترک اولى بوده است.([7])

البته باید توجه داشت کارهایى که انبیاء و معصومین ـ علیهم السلام ـ براى خود گناه مى دانند، باعث آتش جهنم و عذاب هاى آخرت نیست و استغفار از این کارها هم به خاطر رهایى از آتش جهنم نیست، زیرا اصلا کارى که موجب آتش جهنم شود از آن ها سر نمى زند، بلکه این کارها فقط باعث مى شود که از عنایات و توجهات خاص اللهى و مقاماتى که ما اصلا عقلمان قدرت فهم آن ها را ندارد، محروم شوند... و استغفارشان به خاطر بازگشت به مقامات اولیه اى است که قبل از انجام این کارها داشته اند و یا اصلا براى رسیدن به مقامات والاترى است که در اثر انجام این کارها از رسیدن به آنها محروم شده اند.

ثانیاً: انبیاء تمام کمالات و علوم و فضایل خود را از ناحیه خداوند مى دانند و اگر این فضل و لطف از جانب خداوند نبود چه بسا آنان دچار معصیت و عصیان مى شدند، و در واقع آنان با استغفار و گریه و زارى به درگاه خداوند، به عجز خود در مقابل خداوند و فضل و انعام خداوند اقرار مى کنند، پس اگر انبیاء مى گویند «اَذنبت: گناه کردم» معنایش این است که اگر توفیق و فضل و لطف خداوند نبود مرتکب گناه مى شدم([8]).

ثالثاً: انبیاء در هر لحظه و زمان، در حال ترقى و تکامل و صعود به کمالات و پیمودن مدارج رشد و معرفت خدا بوده اند، و وقتى به گذشته خود مى نگریستند خود را در مرتبه پایین ترى از معرفت حق مى دیدند و در مقابل خداوند، خود را مقصر     مى دانستند و از آن حالت گذشته خود استغفار نمودند([9]).

رابعاً: انبیاء چون به خداوند متعال و مقام ربوبى او معرفت و شناخت زیادى داشته اند، عبادات و طاعات خود را، لایق مقام او نمى دانستند، از این جهت، آن را نوعى قصور مى شمردند و از آن استغفار مى کردند([10]).

--------------------------------------------------------------------------------

 [1]. احمد بن فارس، معجم مقایس اللغة، مکتبة الاعلام الاسلامى، ذیل کلمه عصم، ج 4، ص 331.

 [2]. محمدتقى مصباح یزدى، راهنماشناسى، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، ص 121.

 [3]. بحار، دار احیاء التراث العربى، ج 17، ص 94.

 [4]. محسن قرائتى، درسهایى از قرآن، انتشارات اسلامى، ص 268.

 [5]. بحارالانوار، ج 11، ص 90، شرح مواقف، جرجانى، شریف رضى، ج 8، ص 267.

 [6]. بحارالانوار، همان، ج 25، ص 210.

 [7]. تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازى، دارالکتب الاسلامیه، ج 6، ص 123 و شرح المواقف، جرجانى، شریف رضى، ج 8 ص 267 ـ 268 و شرح المقاصد، تفتازانى، شریف رضى، ج 5، ص 50.

 [8]. بحارالانوار، همان.

 [9]. بحارالانوار، همان.

 [10]. بحارالانوار، همان.




      

 

دردین حیا نکردند.

قسمت سوم

وقتی این ماجرارو شنیدم تصمیم گرفتم هر جوری شده بفهمم که چه کسی این مسائل رو به امیر محمد یاد می ده.

فردا شب بعد از شام صداش زدم گفتم :پسرم لطفا بیا اینجا.

اومد ونشست کنارم.

با جدیت پرسیدم :من اینقدر نا محرمم که نباید بدونم کی به پسرم مسائل دینی یاد می ده.

نه مامان جون.

پس بگو کیه؟

نمی تونم بگم.

چرا؟مگه دهنت رو قفل زدن؟

نه.اما بابا گفته نگم چون کسی باور نمی کنه.

چرا پسرم من باور می کنم.

پس یه قولی بدید.

قول می دم به شرطی که منطقی باشه.

منطقیه.

خواب بگو.

شما قول بدید که مجرد نمونید منم می گم کی احکام یادم می ده.

حسابی عصبانی شدم وگفتم :قبول؛حالا بگو کی بهت یاد می ده.

بابا یادم می ده.

پدرت؟

بله بابا.

اما چه جوری.

خواب دیگه ؛بقول خودش وظیفه هر پدریه که به بچه هاش این مسائل رو یاد بده.

اما پدرت که شهید شده،چه جوری بهت یاد می ده؟

ببین مامان دیگه نشد،شما فقط پرسیدین کی بهت یاد می ده!

خواب حالا بگو؟

به قول بابا مسلمون باید حدوحدود خودش رو حفظ کنه وهر حرف راستی رو به هرکسی نگه حتی اگه مادرش باشه به شرطی که کتمان اون باعث گناه یا ضرر نشه.




      

دردین حیا نکردند.

قسمت دوم

امیر محمد رفت روبه روی من نشست .

رو کرد به من وگفت :مامان شما اینجا چه کار می کنین.

پسرم،شما اینجا چه کار می کنی !؟

خواب اینجا درس می خونم دیگه.

اما پسرم با این چیزایی که آقای مدیر وحاج آقا از شما می گن الان شما باید دانشجو یا طلبه باشی.

حاج آقا وارد صحبت من و امیر محمد شدو گفت :پسرم چه کسی این مسائل و علوم رو تا این سطح به شما یاد داده.

امیر محمد پاسخ داد:بابام گفته نگو.

همه ما سرتا پا شده بودیم تعجب!

امیر محمد کی پدرت این حرفارو به شما زده که من متوجه نشدم؟

مامان جون لطفا اصرار نکن نمی تونم بگم.

آخه چرا؟

آخه بابا گفته نگو.

حاج آقا از درنصیحت وارد شد اما افاقه ای نکرد.

واین ماجرا برای ما همین طورمجهول بود ،امیر محمد هم که می دونست ما خیلی کنجکاو این مسئله شدیم حسابی خودش رو کنترل می کرد تا این که یک روز عصر تلفن زنگ خورد؛یه خانمی بود می خواست بدونه قصد ازدواج دارم یا نه.

شب،سر سفره امیر محمد گفت :مامان شما چند سالته؟

می خوای چه کار پسرم؟

مامان لطفا بگید.

خواب شما فرض کن سی وپنج،سی وشش سالمه.

پس شما هنوز جوونید.

خواب معلومه که جوونم.

پس چرا مجرد موندید؟

موندم که جوابش رو چی بگم.چون حرف غیر منطقی قانعش نمی کرد.اما با سوال بعدیش من رو وادار به جواب دادن کرد.

مامان شما فکر می کنید اگه ازدواج کنید بابا ناراحت می شه؟

فکر نمی کنم پسرم.

پس شما قبول دارید که بابا از شما نمی خواد که تا آخرعمرتون مجرد بمونین.

بله عزیز دلم.

بعدش سوالاتش روعوض کرد ورفت سراغ خودش وگفت:مامان من اگه بخوام برم کلاس خصوصی شما می تونی هزینش رو بدی؟

آره مادر،یه خورده بیشتر خیاطی می کنم.

اما اون جوری که کمترمن شما رو می بینم تازه کی می خواد غذا درست کنه.

خدا خودش کارا رو درست می کنه.

مامان،بابا راضی نیست که شما این همه سختی بکشید در حالی که خدا به فکر شماست.

خوب فهمیدم منظورش چیه،نمی تونستم عصبانی بشم چون حرفاش منطقی بود.

دو،سه شب در هفته می رفتیم مسجد؛او خیلی دوست داشت که بیشتر بریم.توی مسجد یه دوستی پیدا کرده بود که دو سه سالی ازش بزرگتر بود.

یکی از همون شب ها که رفته بودم مسجد یه خانمی نشست کنارم وازم پرسید شما مادر امیر محمدی؟

بله،خودم هستم.

عجب پسر گلی دارید.چقدر این پسر رو خوب تربیت کردید.

چه طور مگه.

چند شب پیش با بچه ها نشسته بودیم که شروین به باباش گفت:بابا شما کی می خواید احکام یاد من بدی؟

من پرسیدم:چه احکامی پسرم؟

پسرم گفت:احکام دیگه.احکام دینی.

آقا مصطفی ازشروین عذر خواهی کردو گفت :چشم بابا جون.

دوباره شروین گفت:بابا جون باید زودتر ازاینا به من یاد می دادید. امیرمحمد الان حدود یازده سالشه همه احکام رو بلده.




      

دردین حیا نکردند.

قسمت اول

از چهار سالگی دیگه باباش رو ندید،همیشه ساکت وگوشه گیر بود،وقتی مدرسه می رفت تنها دوستی که باهاش رفت وآمدداشت،دختر داییش بود، خیلی با هم جور بودن.

این دوستی های کودکانه تا هفت سالگی دختر داییش ادامه داشت.

یه روزاز زهرا پرسیدم :زهرا جان چرا دیگه خونه ما نمیای ؟

زهرا سرش رو انداخت پایین وجواب داد:آخه امیر محمد گفته اگه می خوای خدا هر دومون رو دوست داشته باشه دیگه نباید با هم بازی کنیم!

شب که داشت مشقاش رو می نوشت بهش گفتم:پسر،بزرگ شدی،حرفایی می زنی !

پرسید: کدوم حرفا؟

همین که به زهرا گفتی دیگه خونه ما نیاد ،دیگه نباید باهم بازی کنید.

بغلم کرد و بوسیدم .

بهش گفتم :خودت رو لوس نکن،بگو چرا این حرفارو به زهرا زدی؟

صاف ایستادو گفت:مامان زهرا باید از الان یاد بگیره که با نامحرم چه جوری رفتار کنه.

از تعجب داشتم شاخ در می آوردم، آخه اولین بارش بود که از این حرفا می زد.

نمی دونم چه جوری واز کجا این حرفایی که امروزه اززبون پر مدعاها هم نمی شنوی اززبون یه بچه ده ساله سردرآورده بود! از اون روز به بعد شنیدن این جور حرفا از زبون امیر محمد وسم عادی شده بود.تا اینکه یه روز از مدرسه زنگ زدن وگفتن فردا برم مدرسه وبه امیر محمد هم چیزی نگم .

رفتم مدرسه و بعد از احوال پرسی، آقای مدیر گفت: لطفا بنشینید تا حاج آقا رو صدا بزنم،حاج آقا اومد و بعد از سلام واحوال پرسی گفت:من منتظر زیارت حاج آقا بودم .

منم که فهمیدم بنده خدا نمی دونه که رسول دیگه جسمش توی این دنیا نیست گفتم :ایشون مسئله ای دارن که نمی تونن خدمت برسن.

به شوخی گفت:حاج آقا این موقع هم منبر می رن؟

من که از تعجب داشتم شاخ در می آوردم گفتم: رسول که روحانی نبود، از کی روحانی شده که ما خبر نداریم!؟

عذر خواهی کردو گفت: پس پدرامیر محمد چه کارست؟

منم که دوست نداشتم خودم وپسرم مورد ترحم قرار بگیریم کمی طفره رفتم.اما مگه فایده داشت.

آنقدراصرار کرد که کنجکاوی مدیر مدرسه هم گل کرد واونم پرسید نکنه ایشون از شخصیت های مهم مملکتن؟

منم که دیگه راهی برای جواب دادن نداشتم گفتم آقا رسول پیش ما زندگی نمی کنن.

بنده خدا شرمنده شد و گفت:قصد ناراحت کردن شمارو نداشتم.

ببخشید، چرا از هم جدا شدین؟

برای رضای خدا او رفت وما موندیم.

آقای مدیر گفت:الان کجا هستن؟

منم که حدس می زدم هنوز نفهمیده باشه خیلی روشن گفتم آقارسول پنج ساله که شهید شده.

حاج آقا که اشک توی چشماش حلقه زده بود گفت:هنوز نشنیده بودم که دو نفر برای رضای خدا از هم جدا بشن،اونم ازمدل شهادت.

همسرتون جانباز بودن؟

بله. یک سال قبل از شهادتش توی کما بود.ببخشید،شما دیروز که زنگ زدین گفتین درباره امیر محمدمسئله ای پیش آمده .

آقای مدیر حرفم وقطع کرد و با معذرت خواهی گفت:بله ما می خواستیم به عرضتون برسونیم که بیشتر مراقب امیر محمد باشید .

بچه ام چیزیش شده؟کسی اونو اذیت کرده؟

نه خیر خانم.مگه ما مردیم که کسی بچه شهید رو اذیت کنه.فقط به خاطر حرفاش می گیم ،مراقبش باشین،آخه این بچه خیلی می فهمه.اونقدر از دین وآداب دین می دونه که من واقعا جلوش کم آوردم.

لطفا یه خورده کمتر این مسائل رو براش بگید.بذارید دوستاش بین خودشون واو احساس تفاوت نکنن.

اما حاج آقا ،من چیزی درباره ی مسائل دینی غیراز نماز به امیر محمد یاد ندادم.

مگه می شه خواهرمن، شما می گید پدرش شهید شده ،شماهم که چیزی بهش یاد نمی دید، پس حتما یکی از بستگان همچین لطف بزرگی می کنه؟

نه حاج آقا امیر محمد با هیچ کدام از بستگان اینقدر رابطه نزدیکی نداره که بخواد این جور مسائل رو که شما می فرماید ازش یاد بگیره.

آقای مدیرازجاش بلند شدو صدا زد حاج حسین بی زحمت برو کلاس چهارم به امیر محمد معتمد بگو بیاد دفتر.

چند لحظه بعد امیرمحمد آمد و اجازه گرفت و وارد دفتر شد.  

آقای مدیر بهش گفت: بشین پسرم .




      

آمدم تا قربانی کنم من خویش را.

دعای عرفه می تواند ماروا نجات بدهد، ای کسانی که به خود نمی نگرید.

لا اقل برای یک بار هم شده برید وتوی آینه دل خودتون رو ببینید.

امید وارم از دعای عرفه عارف بیایید بیرون.

ماراهم دعا کنید.




      

تقدیم به تو که به... سر نمی زنی

مرگ یعنی زندگی در دل مردگی ،مرگ یعنی لحظه ها را با شراب عشق شستن،مرگ یعنی بفکر همسایه نبودن،مرگ یعنی او گرسنه است،مرگ یعنی او از نداری روزه دار است،مرگ یعنی او لباسی چون ندارد امشب نیامد،مرگ یعنی او در خجالت مرده است وتو انگار نه انگار،ولی انگار او نمرده است ،همان او که دیشب در نمازش ،برای روزی تو دعا می کرد ،برای زندگی ،برای بندگی ،اوبرای عاقبت تو دعا می کرد،دلم می خواست برای یک لحظه ،لحظه ای که جای تو، او بود چه می کرد،ولی خوب می دانم که جانش را به تومی داد،ای غافل از همسایه ات.




      
<   <<   21   22   23   24   25   >>   >




+ سلام.به همه ی دوستان.نمایش تمام نمای توحید در تالار کربلا.!امام حسین علیه السلام خدارا به نمایش گذاشت تمام ایات قرآن را. لایفقهون ها لا یشکرون ها

+ انتظار احساس نیاز به وجود عینی وحقیقی وعملی اسلام ناب محمدی است...