عمری گذشت، ربع قرن،مو های سرم رنگ باخته است،گمانم از ترس دلم.،محاسنم راشسته ام با آب دیده ام نمی دانستم رنگشان واقعی نیست!سپید شدند،

و دیگر این که یاد گرفتم بادل بازی نکنم زود می شکند.چند باری از دستم افتاد چون پریدم دل دیگری را بگیرم تا زمین نخورد ونشکند.

رفتم چسب خریدم.از خدا.

ارزان بود اما ارزشمند.

اشک را می گویم دلم را بااشک به هم چسباندم.

چرا می خندی.از خودت می پرسی این چرندیات چیست؟این دیوانه کیست؟

استپ!

چه کلمه ای«دیوانه»

خوب دیوانه نیستی اگ بودی که سوال نمی پرسیدی.

لبخد می زدی ومی رفتی.

در دنیای مجازی که نه اما در دنیای واقعی شما زیاد دیوانه می بینم .

همان هایی که به دل شکسته های چون ما می خندند بی سوال!