براساس خاطرات واقعی از مادر شهید یعقوب عرب عامری
دم غروب با هم نشسته بودیم که گفت: « ننه دوست داری بری مکه؟ »
گفتم :آره ننه ،چرا که نه ،چی بهتر از زیارت خونه خدا!
گفت : « می خوام برم اسمت رو بنویسم وسه زیارت خونه خدا. »
گفتم : نه عزیزدلم،الان مکه من تو داداشتین،شما دوتا رو سروسامون بدم اگه عمری بود بعدش می رم زیارت خونه خدا.
چند روز بعد می ره برای ثبت نام ،اونجا ازش می پرسن چرا بزرگترت نیامده؟
جواب داده بود پدرم عمرش رو داده به شما وبرادرم هم رفته جبهه.
بالاخره اسم رو می نویسه.
آمد خونه وگفت:« ننه بلاخره اسمت رو نوشتم وسه مکه. »
پرسیدم :با کدوم پول؟
گفت: «یکی ضمانت کرد. »
منم رفتم از بانک پول گرفتم وبردم دادم.
اسم من ووسه حج نوشت خودش زوتر رفت به حجش رسید.
وشهداء چه خوب وپاک راه زیارت را پیمودند.
وشهداء چه نیکو طواف کردند.
وقبول شدند.