سلام.

دعا کنید.

دیشب دوباره به یادگار فاو حمله شد.

حالش بد شد الان بیمارستانه. دعا کنید.

"ادامه خاطرات"

به خاطر شمیایی  همون روزای اول ما رو برگردوندن پشت جبهه.

از ناحیه ریه وچشم شیمیایی شده بودم.

بردنم بیمارستان صحرایی ومداوای سرپایی.

خوب شدم.البته همون موقع .

وقتی اومدم خونه خیلی تحویلم گرفتن.

آخه خونه خبر رسیده بود که چشمام رو از دست دادم.

دیگه جبهه روزیم نشد.

اما رزمنده باقی موندم وهستم.

"ادامه دارد"

سلام.از زبان خودش می گوییم.

"خانواده ام اهل دل نبودند. برای رفتنم به جبهه مانع می شدند. می گفتند دیوانه ای.

رفتم.بالاخره رفتم.چهارم تیر شصت ودو.

آنقر رفتم و آمدم تا عملیات والفجر8.

آن شب شروع شد.

عاشقی امروزم را می گوییم.

سرفه های که بچه هایم برایشان شده لالایی.

... .

ادامه دارد.

می خوام کمی از درد هایی براتون بنویسم که آهسته آهسته دارن فراموش می شن.

از مناجات های خسته.

از صداهایی که بوی  فاو می دهد.

از اونایی که امروز روی ویلچر اومدن میون ملت سرفراز ایران.

مراقب باشیم یادمان نرود.