سفارش تبلیغ

شهید یعقوب عرب عامری                                                 شهید یعقوب عرب عامری              

این شهید بزرگوار در سال 1346 در روستای کهن آباد در بحبوحه فصل سرما چشم به عالم فانی گشود.

شیر علی، پدر جلیل القدر این شهید خیلی زود ،در سنین کودکی شهید،خانواده را ترک کرد وبه جایگاه حق خود پیوست.

یعقوب عرب عامری در سال 63  در عملیات بدر شرکت کرد ودر 25 اسفند همان سال به درجه رفیع شهادت رسید.

ایشان به خاطر جراحات وارده در شرق دجله،شهر خرمشهر، به این درجه نائل آمد.

روحشان شاد

فرازی از وصیت نامه شهید

من حس کردم اسلام به ما جوانان احتیاج دارد پس به سوی جبهه  شتافتم.

ای خواهران من حجاب را رعایت کنید و نگذارید خون شهداء پایمال شود.

برادرانم ،به نماز اهمیت بدهید مخصوصا به نماز جماعت.

خاطره شهید

 ایشان به مادر خود عرضه داشته بودند می خواهم اسم شما را برای زیارت بیت الله الحرام بنویسم .مادر اجازه نداده بودند و در رد درخواست ایشان فرموده بودند «فرزندم حج من شما وبرادر وخواهرتان است.من باید شما را سرو سامان بدهم»

این شهید بزرگوار برای ثبت نام مادر اقدام می نماید ومادر را در برابر عمل انجام شده قرار می دهد ومادر چاره ای جز قبول ندارد.

 مادر شهید از برکت وجود چنین فرزندی به حج مشرف می شود .

 

سیره عملی شهید

این شهید از روحیه ای برخوردار بود که اجازه نمی داد کسی کار حای ایشان را انجام دهد واین از صفات بسیار عالی این بسیجی شهید بود .اما امروز این صفت در میان بسیجیان کم رنگ شده است.

مناجات

ای شهید تورا به آبروی خودت در نزد خداوند متعال قسم می دهیم که مارا در انجام این سیره عملی یاری کن.

الهی آمین




      

بس کــــن این یــاوه سرایى، بس کن      تــا به کى خویش ستایى، بس کن

مخلصـــــــــان لــب به سخن وا نـکنند       بـــــرکَن ایـــن ثوبِ ریایى، بس کن

تو خطــــــــا کـــارى و حق، آگاه است       حیلــــه گـــــر، زهد نمایى بس کن

حــــق غنــــــىّ است، برو پیش غنى       نــــــزد مخلـــــوق، گـدایى بس کن

هر پرستش که تو کردى، شرک است        بـــى خــــدا، چند خدایى بس کن

شــــرک در جـــــــــان تـــــو منزل دارد        دعــــوى شــــرک زدایــى بس کن

تــــــــوى شیطــــان زده و عشقِ خدا !       نبــــــرى راه به جـــــایى، بس کن

سیّئــــــات تـــــو، به است از حسنات         جــان مـــن، شرک فزایى بس کن

خیــــل شیطــــــــــان، نبود اهل اللّه           اى قلـــــم، راز گشـــایى بس کن

 

                                              (حضرت امام خمینی(ره       

 




      

دوران انتخابات بود،مانده بودم به چه کسی رأی بدهم،واقعأ سر درگم بودم.دوست نداشتم مثل خیلی از آدما که منتظرند یکی بگوید فلانی و بدون تحقیق به همان رأی می دهند باشم.

دوست داشتم خودم برای سرنوشت مملکتم تصمیم بگیرم.

زمان زیادی به رأی ریزی نمانده بود،همه آنها آدمهای خوب وشایسته ای بودند،اما کدام یک بهترین بود.

روز آخر بود فردا باید تصمیمم را می گرفتم،در همین افکار بودم که او به سمت من آمد،وقتی سرم را بلند کردم و مطمئن شدم که خود اوست ،سلام کردم،پاسخ داد،در دل خدا را شکر کردم چون او کسی بود که می توانست مرا در تصمیم گیری  یاری کند.

می خواستم موضوع را با او در میان بگذارم اما دوست نداشتم با معیار های اوتصمیم بگیرم .بالاخر با کلی کنکاش با خودم به او گفتم.

اما اونگفت برای تصمیم درست باید چه کنم بلکه پرسید امشب پایگاه می روی؟!

منم با کمال تعجب پاسخ دادم:بله،اما چه ربطی به سوال من دارد؟

گفت: من اولین بارم است که می خواهم بیایم  پایگاه بسیج اگر ممکن است با شما بیایم.

من هم قبول کردم اما جواب سوالم چه،واین در ذهن من بود که خداحافظی کرد و رفت.

پیش خودم گمان کردم شاید جواب سوالم را نمی دانست شایدم اصلا به این مسائل اهمیت نمی داد، تصمیم گرفتم از این موضوع مطمئن شوم واگر مسئله ای در این باره برایش پیش آمده حلش کنم .

بالاخره شب شد،سر کوچه منتظر من ایستاده بود ،بعد از احوال پرسی گفت:جواب سوالت را خواهی گرفت،من منتظر بودم بشنوم و سکوت تنها صدایی بود که از او می شنیدم.

دم در وقتی می خواستیم وارد شویم گفت: از بچه ها به پرس بسیجی!نمی دانستم منظورش از این کار چیست؟وارد شدیم با همه دست داد حتی با بچه هایی که از اوخیلی کوچکتر بودند.بعد هم گوشه ای نشست .

کمی که از زمان جلسه گذشت ومن احساس کردم که می توانم سوالم را مطرح کنم.از همه خواستم ساکت باشند وبعد گفتم:به نظر شما کدام یک از معیارها می تواند ما را یاریکند تا بتوانیم فردی شایسته وبایسته برای امور کشورمان ودر نهایت خودمان انتخاب کنیم؟

هر کس جوابی داد،یکی گفت:«کسی که اعتقادات مذهبی خوبی داشته باشد».

یکی دیگر گفت:«کسی که فهم سیاسی بالاتر داشته باشد».

همه جواب دادند واو هم چنان ساکت بود ومن هنوز قانع نشده بودم.به او اشاره کردم وپرسیدم نظر شما چیست بسیجی؟

وسخن او اینگونه آغاز شد.

بسم الله الرحمن الرحیم

ولایت فقیه،ولایت فقیه،ولایت فقیه،باید دید  وتحقیق کرد چه کسی سیاست واعتقادش در راه وروش ولایت فقیه است وباید دید آن فرد چقدر خودش را نسبت به ادامه راه شهداء مسوول می داندوچه قدر ملتش را می شناسد .کسی که در این موارد ومواردی که بسیار از شماها ملاک قرار می دهید نمره بالاتری کسب کرد اورا می توان شایسته این منصب دانست.این فرد باید فردی باشد که آحاد ملت وقتی درباره او اظهار نظر می کنند،اوراپیرو ولایت فقیه وشهداء بیابندودر تمام اعمال سیاسی خودش این دو مورد را نمایان سازد.اما یادتان نرود که درجه اول همه این معیار ها رضای خداست،پس اول مطمئن شوید چه کسی برای رضای خدا آمده است.

بعدهم صلوات فرستادواز همه معذرت خواست به دلیل اینکه سخنرانی کرد.

من بهترین معیار را از زبان او شنیدم، نه من، بلکه همه آن افرادی که آنجا بودند.

جلسه تمام شد وما باز باهم هم راه شدیم ، احساس گناه می کردم،به خاطر آن سوءظن هایی که نسبت به او داشتم،اما او لب به سخن گشود البته نه با من بلکه با خدا.

می گفت :«خدایا امیدوارم به اینکه این سخنان من برای رضای تو باشد نه برای شهرت من.

خدایا امیدوارم از گناهان من درگذری که من از تمام گناهان بنده های تو در حق خودم گذشتم.

وقتی این را شنیدم اشک هایم سرازیر شد هنوز کسی را با چنین خصلت هایی ندیده بودم .

تا خانه به این می اندیشیدم که من با پنج سال پایگاه رفتن بسیجی هستم یا او که اولین بارش بود.




      
<      1   2      




+ سلام.به همه ی دوستان.نمایش تمام نمای توحید در تالار کربلا.!امام حسین علیه السلام خدارا به نمایش گذاشت تمام ایات قرآن را. لایفقهون ها لا یشکرون ها

+ انتظار احساس نیاز به وجود عینی وحقیقی وعملی اسلام ناب محمدی است...