دردین حیا نکردند.

قسمت سوم

وقتی این ماجرارو شنیدم تصمیم گرفتم هر جوری شده بفهمم که چه کسی این مسائل رو به امیر محمد یاد می ده.

فردا شب بعد از شام صداش زدم گفتم :پسرم لطفا بیا اینجا.

اومد ونشست کنارم.

با جدیت پرسیدم :من اینقدر نا محرمم که نباید بدونم کی به پسرم مسائل دینی یاد می ده.

نه مامان جون.

پس بگو کیه؟

نمی تونم بگم.

چرا؟مگه دهنت رو قفل زدن؟

نه.اما بابا گفته نگم چون کسی باور نمی کنه.

چرا پسرم من باور می کنم.

پس یه قولی بدید.

قول می دم به شرطی که منطقی باشه.

منطقیه.

خواب بگو.

شما قول بدید که مجرد نمونید منم می گم کی احکام یادم می ده.

حسابی عصبانی شدم وگفتم :قبول؛حالا بگو کی بهت یاد می ده.

بابا یادم می ده.

پدرت؟

بله بابا.

اما چه جوری.

خواب دیگه ؛بقول خودش وظیفه هر پدریه که به بچه هاش این مسائل رو یاد بده.

اما پدرت که شهید شده،چه جوری بهت یاد می ده؟

ببین مامان دیگه نشد،شما فقط پرسیدین کی بهت یاد می ده!

خواب حالا بگو؟

به قول بابا مسلمون باید حدوحدود خودش رو حفظ کنه وهر حرف راستی رو به هرکسی نگه حتی اگه مادرش باشه به شرطی که کتمان اون باعث گناه یا ضرر نشه.