نمی دونم شاید گفتن ونوشتن این حرفا خوب نباشه.اما او گفت ومنم نوشتم.

وحالا شما دارید می خونید براش دعا کنید.

رفته بودم پیشش یه خورده درد ودل کنم.

وقتی نشستم،پرسید:باز کم آوردی این ورا پیدات شده؟

خیلی تعجب کردم،آخه هیچ وقت ازین حرفا نمی زد.

بهش گفتم: می خوای برم بعداً بیام.

جواب داد:نه،بمون می خوام اینبار من وسط درد دل کنم،تا اون روز فکر نمی کردم اونم مثل من باشه اما وقتی حرفاش رو شنی دم وسش گریه کردم،او لبخند زدو گفت:من برای خودم گریه نمی کنم!تو چرا برای من گریه می کنی؟

اشکام و با آستینم پاک کردم وگفتم:ظاهرت نشون نمی ده اینقدر مشکل داشته باشی؟

گفت:آخه اون ما رو خیلی دوست داره ،دوست نداره حرفای خصوصی توی خونه ای که اوهست بیرون بره.

اشکاش داشتن می جوشیدن وروی صورتش سجده می کردن مثل سجده هایی که او توی نمازاش داشت.

واو گفت.

می دونی چقدر سخته آدم  کسی رو که دوست داره به همسری کس دیگری در بیاره!

می دونی چقدر سخته توی عروسیش دعوتت کنن ونتونی از بی پولی یه هدیه هم بخری !

می دونی چقدر سخته جلوی حرف نا حق ...ت عصبانیتت رو پنهان کنی وچیزی نگی!

می دونی چقدر سخته وقتی بعد از چند ازسال کار بی کارت کنن وتو دم بر نیاری!

می دونی چقدر سخته هیچ آدمی رو پیدا نکنی که حرف دلت رو بهش بزنی!

می دونی چقدر سخته همه باشن ولی تو رو هیچ کس نبینه!

می دونی چقدر سخته غم توی دلت رو پنهان کنی!

می دونی چقدر سخته صبر کردن!

می دونی چقدر سخته اگه بی خدا بودم!

می دونی چقدرسخته با خدا بودن!

اما اینا سخت نیست!!!

سخت اینه که سختی ها برات سخت نباشن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

دعام کن.